واتسون در مزرعهاي نزديك گرين ويل، در كاروليناي جنوبي به دنيا آمد و آموزش اوليه او در مدرسهاي يك اتاقه صورتگرفت. مادر واتسون، درست برخلاف پدرش، شديداً مذهبي بود. پدر واتسون به خشونت تمايل داشت و رابطههايي خارج از روابط زناشويي برقرار ميكرد.
وقتي كه واتسون سيزده ساله شد، پدرش با زن ديگري فرار كرد و هرگز بازنگشت.
واتسون تمام عمر از او متنفر بود. در سالهاي نوجواني و جواني، واتسون به عنوان يك بزهكار توصيف شده بود. او خود را تنبل و نافرمان توصيف ميكرد و هرگز نمرهاي بيشتر از آنچه براي قبول شدن لازم بود نميگرفت.
معلمانش او را به عنوان فردي تنبل، چون و چرا كن و گاه غيرقابل كنترل به ياد ميآوردند. او با ديگران دعوا ميكرد و دو بار دستگير شد كه يكباره آن به علت تيراندازي در محدوده شهر بود. با وجود اين در 16 سالگي در دانشگاه فورمن، وابسته به پاپتيستها، در گرين ويل ثبتنام كرد و مصمم بود كه كشيش شود، چيزي كه سالها به مادرش قول داده بود. او فلسفه، رياضيات، لاتين و يوناني را مطالعه كرد و انتظار ميرفت كه در سال 1899 فارغالتحصيل و در پاييز بعد به مدرسه علوم ديني پرينستن وارد شود.
يكي ديگر از استادان واتسون در دانشگاه فورمن او را به عنوان يك غريبه سازشكار و «دانشجويي باهوش اما قدري تنبل و گستاخ ـ سنگين وزن اما خوشقيافه ـ كه خود را بيش از حد خوب ميپنداشت و به عقايد خود بيش از مردم علاقهمند بود» (بروئر، 1991، ص. 174).
واتسون يكسال ديگر در فورمن باقي ماند و درجه كارشناسي ارشد خود را در 1900 دريافت نمود، اما در همان سال مادرش فوت كرد و او از سوگند كشيش شدنش آزاد شد. به جاي حضور در مدرسه علوم ديني پرينستن، به دانشگاه شيكاگو رفت. در اين زمان او «جواني بود جاهطلب، بينهايت در مورد منزلت اجتماعي هشيار، مشتاق اثرگذاري خود بر جهان، كاملاً نامطمئن در مورد انتخاب حرفه و داراي احساس ناامني در مورد نداشتن ابزار پيشرفت اجتماعي.
او شيكاگو را انتخاب كرده بود تا در رشته فلسفه زير نظر جان ديويي ادامه تحصيل بدهد، اما پس از مدتي ديويي را غيرقابل درك يافت. او به ياد ميآورد كه «من هرگز نميدانستم . (واتسون، 1936، ص. 274). و بدین ترتیب اشتياق او براي فلسفه از بين رفت.
واتسون از طريق كارهاي آنجل، روانشناس كاركردگرا به روانشناسي علاقهمند شد، او همچنين فيزيولوژي و بيولوژي را زير نظر ژاك لوئب، كه او را با مفهوم مكانيسم آشنا كرد، مطالعه نمود. واتسون در چند شغل كاركرد ـ او در يك شبانهروزي پيشخدمتي كرد، از موشها مواظبت نمود و به عنوان كمك نظافتچي خدمت كرد (گردگيري ميز آنجل نيز جزء وظايف او بود). در پايان دوره تحصيلات عالياش دورهاي از حملات اضطرابي شديد را تجربه كرد و براي مدتي بدون روشن بودن چراغ در اتاقش نميتوانست به خواب رود.
در 1903 درجه دكتري خود را دريافت كرد و جوانترين كسي بود كه از دانشگاه شيكاگو دكتري گرفته بود. گرچه جزو دانشجويان ممتاز بود (ماگناكام لاد، و فيبتاكاپا)، اما وقتي آنجل و ديويي به او گفتند امتحان دكتري او به خوبي امتحان هلن تامپسون وولي كه در سال قبل از او فارغالتحصيل شده بود نبوده احساس حقارت شديد كرد.
در همان سال واتسون با مري آيكز، دانشجوي 19 سالهاي از يك خانواده سرشناس از نظر اقتصادي و سياسي ازدواج كرد. اين زن جوان در يكي از ورقههاي امتحاني خود شعر طولاني عاشقانهاي براي واتسون نوشته بود. معلوم نيست چه نمرهاي از آن امتحان گرفت، اما او واتسون را به دست آورد.
واتسون تا سال 1908 در دانشگاه شيكاگو به عنوان مدرس اقامت كرد. او رساله خود را در مورد بلوغ عصبي و فيزيولوژيكي موش سفيد نوشت و از آن موقع ترجيح خود را نسبت به آزمودنيهاي حيواني نشان داد. او نوشت «من هرگز نميخواستم از آزمودنيهاي انساني استفاده كنم. از اينكه به عنوان آزمودني مورد استفاده قرار گيرم متنفر بودم . اين فكر بيشتر و بيشتر در من قوت ميگرفت: آيا با مشاهده رفتار آنها نميتوانم آنچه را كه ساير دانشجويان با به كار بردن مشاهدهگران به آن ميرسيدند دريابم؟» (واتسون، 1936، ص. 276).
همكلاسان واتسون به ياد ميآوردند كه او دروننگر خوبي نبود، خوي ويژهاي كه براي دروننگري لازم بود در واتسون وجود نداشت. اين فقدان ممكن است در سوق دادن او به سوي يك روانشناسي رفتاري عيني كمك كرده باشد.
در 1908، به واتسون استادي دانشگاه جانز هاپكينز در بالتيمور پيشنهاد شد. اگرچه او تمايلي به ترك شيكاگو نداشت، اما ارتقاء، موقعيت رئيس آزمايشگاه بودن و افزايش قابل توجه حقوق پيشنهاد شده توسط دانشگاه جان هاپكينز براي او حق انتخابي باقي نگذاشت. واتسون 12 سال، يعني پربارترين سالهاي او براي روانشناسي را در آنجا گذراند.
شخصي كه كار در دانشگاه جان هاپكينز را به واتسون پيشنهاد كرد جيمز مارك بالدوين (1934ـ1861) بود، كسي كه با كتل مجله بازنگري روانشناختي را راهاندازي كرد. يكسال بعد از ورود واتسون، بالدوين در ارتباط با يك رسوايي مجبور به استعفاء گرديد: او در حمله پليس به يك روسپيخانه دستگير شده بود. رئيس دانشگاه توضيح بالدوين براي حضورش در خانه بدنامان را نپذيرفت.
يازده سال بعد، وقتي كه همان رئيس دانشگاه از واتسون به دليل يك رسوايي جنسي خواست استعفا دهد تاريخ تكرار گرديد.
در زمان استعفاي بالدوين واتسون ارتقاء يافت. او رئيس بخش (گروه) روانشناسي شد و به جاي بالدوين سردبيري مجله بازنگري روانشناختي، يكي از مجلات با نفوذ رشته روانشناسي، را كسب كرد. بنابراين، در سن سيويك سالگي واتسون يكي از شخصيتهاي مهم روانشناسي آمريكا گرديد. او در زمان درست در مكان درست قرار گرفته بود.
در دانشگاه هاپكينز، واتسون در بين دانشجويان محبوبيت زيادي كسب كرد. آنها سالنامه خود را به او تقديم كردند و به عنوان جذابترين استاد به او رأي دادند، كه در تاريخ روانشناسي تحسيني منحصر به فرد است. او جاهطلب و پر شور باقي ماند و اغلب تا لبه فرسودگي كشيده ميشد. او با «ترس از دست دادن كنترل» دست به گريبان بود و «معمولاً با كار كردن بيشتر عكسالعمل نشان ميداد» (باكلي، 1989،ص. 67).
درحدود سال 1903 او بهطور جدي به رويكرد عينيتري نسبت به روانشناسي فكر كرد كه براي اولين بار اين انديشهها را در 1908 در يك سخنراني در دانشگاه ييل و در گزارشي در بالتيمور، در نشست ساليانه جامعه جنوبي براي فلسفه و روانشناسي بيان كرد. در آن گزارش واتسون استدلال ميكرد كه مفاهيم رواني يا ذهني براي «علم روانشناسي بيارزش هستند» (پيت، 1993، ص. 5). در سال 1912 به دعوت كتل، واتسون در يك سلسله سخنراني در دانشگاه كلمبيا درباره اين موضوع صحبت كرد. در سال بعد مقاله مشهور واتسون در مجله بازنگري روانشناختي (واتسون، 1913) منتشر شد و رفتارگرايي بهطور رسمي آغاز گرديد.
كتاب رفتار:
مقدمهاي بر روانشناسي تطبيقي در 1914 چاپ شد. در اين كتاب واتسون براي پذيرش روانشناسي حيواني به بحث پرداخت و محاسن استفاده از حيوانات به عنوان آزمودني را در پژوهشهاي روانشناسي توصيف كرد. بسياري از روانشناسان جوانتر و دانشجويان دورههاي تحصيلات تكميلي پيشنهادهاي او را براي يك روانشناسي رفتاري جذاب يافتند. آنها اعتقاد داشتند كه واتسون با بيرون راندن اسرار و ترديدهايي كه از فلسفه به روانشناسي انتقال يافته است جو تيرهاي را كه بر روانشناسي حاكم است پاك ميكند.
روانشناسان مسنتر عموماً مجذوب برنامه واتسون نشدند. درواقع بيشتر آنها رويكرد او را رد كردند. تنها دو سال بعد از چاپ مقالهاش در مجله بازنگري روانشناختي، واتسون در 37 سالگي به عنوان رئيس انجمن روانشناسي آمريكا انتخاب شد. انتخاب او ممكن است آنقدر كه نشاندهنده شناسايي اهميت او در درون نظام علمي و ارتباط شخصي او با بسياري از روانشناسان پيشرو است، معرف تأييد موضع او نباشد.
واتسون ميخواست رفتارگرايي جديد او ارزش عملي داشته باشد. انديشههاي او نه فقط براي آزمايشگاه بلكه براي دنياي واقعي بود. واتسون براي ارتقاء تخصصهاي كاربردي روانشناسي به سختي كار كرد. در 1916 او مشاور كاركنان يك شركت بزرگ بيمه شد و در جان هاپكينز درسي در روانشناسي تبليغات به دانشجويان رشته بازرگاني ارائه داد.
فعاليتهاي حرفهاي واتسون با خدمت او به عنوان سرگرد نيروي هوايي ارتش در جنگ جهاني اول با وقفه مواجه شد. بعد از جنگ، در 1918، واتسون پژوهشهاي خود را بر روي كودكان شروع كرد كه يكي از اولين كوششها در كار آزمايشي با كودكان انسان به حساب ميآيد.
كتاب بعدي او، روانشناسي از ديد يك رفتارگرا، در 1919 منتشر شد. اين كتاب بيانيه كاملتري از روانشناسي رفتاري او بود و استدلال ميكرد كه روشها و اصولي كه او براي روانشناسي حيواني پيشنهاد كرده بود براي مطالعه انسانها هم مناسب بود.
در اين زمان ازدواج واتسون رو به تيرگي نهاد؛ خيانت او همسرش را ناخرسند ساخت. واتسون در نامهاي به آنجل نوشت كه همسرش ديگر به او اهميتي نميدهد. «او بهطور غريزي از تماس با من متنفر است... آيا زندگيمان را به افتضاح نكشيدهايم؟» (نقل در باكلي، 1994، ص. 27). واتسون به دردسر بيشتري نزديك شده بود. او عاشق روزالي رينر يكي از دانشجويان دوره تحصيلات تكميلي شد كه سن او نصف سن واتسون و از خانواده بالتيموري ثروتمند بود كه مقدار قابل توجهي پول به دانشگاه اهدا كرده بودند. واتسون تعدادي نامه عاشقانه (و تا حدي داراي فكر علمي) به او نوشته بود كه پانزده تا از آنها به دست همسرش افتاد. منتخباتي از نامهها در جريان طلاق پر سر و صدايي كه به دنبال آن به وقوع پيوست در نشريه بالتيمورسان چاپ شدند.
واتسون در اين نامهها نوشته بود «همه سلولهاي من، فردي و جمعي، از آن تو اند، تمامي واكنشهاي من مثبت و به سوي تو متمايلاند و همانگونه است تكتك واكنشهاي قلبي من. بيش از آنچه به تو تعلق دارم نميتوانم مال تو باشم، حتي اگر يك عمل جراحي ما دو را به يك نفر تبديل كند» (نقل در پالي، 1979، ص. 40).
اين ماجرا به حرفه اميدواركننده دانشگاهي واتسون خاتمه داد. او مجبور شد از دانشگاه هاپكينز استعفاء دهد. «واتسون مبهوت شده بود. تا آخر كار نميتوانست باور كند كه از كار اخراج خواهد شد... او فكر ميكرد توانمندي حرفهاي او باعث خواهد شد كه نسبت به انتقاد ديگران در مورد زندگي خصوصياش مقاوم شود» (باكلي، 1994، ص. 31). اگرچه او با روزالي رينر ازدواج كرد به او هرگز يك كار تمام وقت دانشگاهي داده نشد. هيچ دانشگاهي به دليل شهرت بدنام او به او كار نميداد و فهميد كه بايد به كار تازهاي بپردازد. او به يكي از دوستانش نوشت «ميتوانم يك كار تبليغاتي گير بياورم»، «اما من واقعاً كارم را دوست دارم. احساس ميكنم كه براي روانشناسي آثار من مهم هستند و اگر روانشناسي را ترك كنم شعله كمسويي كه سعي در روشن نگه داشتن آن براي آينده روانشناسي داشتهام خاموش خواهد شد» (نقل در پالي، 1986، ص. 39).
بسياري از همكاران دانشگاهي او، ازجمله مربياش آنجل در دانشگاه شيكاگو، آشكارا از واتسون انتقاد كردند. او نسبت به آنها دل چرك شده بود و «هرگز جامعه دانشگاهي را كه فكر ميكرد به او خيانت كردهاند نبخشيد» (بروئر، 1991، صص. 180ـ179). با وجود خلق و خو و موضع نظري متفاوتي كه اي.بي.تيچنر در كرنل با واتسون داشت عجيب است كه درخلال اين موقعيت دشوار واتسون را از نظر عاطفي پشتيباني ميكرد.
واتسون درحالي كه بيكار بود و ميبايست دوسوم حقوق سابقش را به عنوان نفقه و خرج كودك به همسرش بپردازد، حرفه تخصصي دومي را به عنوان يك روانشناس كاربردي در زمينه تبليغات شروع كرد. او در 1921 با حقوقي معادل چهار برابر حقوق دانشگاه يعني 25000 دلار در سال به آژانس تبليغاتي جي. والتر تامپسون پيوست. او پژوهش خانه به خانه انجام داد، قهوه فروخت و در فروشگاه ميسي صندوقداري كرد تا درباره دنياي تجارت مطالبي ياد بگيرد. با شوق و خلاقيتي كه داشت، بعد از سه سال معاون شد. در 1936 به يك آژانس تبليغاتي ديگر پيوست و تا بازنشستگي در 1945 در آنجا باقي ماند.
واتسون اعتقاد داشت كه مردم مثل ماشين عمل ميكنند و رفتار آنان به عنوان مصرفكننده را ميتوان مثل رفتار ساير ماشينها پيشبيني و كنترل كرد. براي كنترل مصرفكننده «فقط لازم است كه او را با محرك هيجاني مشروط يا اصلي روبهرو كنيم... به او چيزي بگوييم كه با ترس همراه باشد، چيزي كه خشم ملايمي را تحريك كند، كه پاسخي عاطفي يا عشقي را فرا خواند، يا بر يك نياز رواني يا عادتي عميق اثر كند» (نقل در باكلي، 1982، ص. 212).
واتسون پيشنهاد كرد كه رفتار مصرفكننده تحت شرايط آزمايشگاهي مورد مطالعه قرار گيرد و پيامهاي تبليغاتي بايد به سبك توجه كنند تا به ماهيت و كوشش شود تا اثر طرحها يا تصويرهاي ذهني جديد را برساند. هدف اين بود كه مصرفكنندگان را نسبت به چيزي كه مصرف ميكردند ناراضي كرده و اشتياق براي چيرهاي تازه را به آنها القاء نمايد.
براي سالها امتياز پيشقدم بودن در صحه گذاشتن بر شهرت يا تازگي توليدات و خدمات و طراحي فنون جهت دستكاري كردن انگيزهها، هيجانها و نيازهاي انساني به واتسون داده ميشد. پژوهشهاي اخير نشان دادهاند كه اگرچه او اين فنون را به مقدار زياد ارتقاء بخشيد، آنها قبل از پيوستن واتسون به زمينه تبليغات مورد استفاده قرار ميگرفتند (كون، 1994؛ كرشل، 1990). معهذا مساعدتهاي واتسون به تبليغات بسيار موفقيتآميز بود و او را به شهرت و ثروت سرشار رساند.
بعد از 1920، تماس واتسون با روانشناسي علمي غيرمستقيم بود. او وقت زيادي صرف ارائه انديشههايش در روانشناسي رفتاري به عموم مردم از طرف رسانههاي گوناگون كرد. او گفتوگوها و سخنرانيهاي راديويي كرد و مقالاتي براي مجلات مشهور مثل هارپرز، كازموپوليتن، مك كالز، كوليرز و نيشن نوشت كه بر شهرت و آوازه او افزود.
در اين مقالات واتسون كوشيد تا پيام رفتارگرايي را به گروه كثيري از پيامگيران برساند. او به سبكي روشن و خوانا اما ساده مينوشت. در زندگينامه خود نوشت از آنجا كه ديگر نميتواند در نشريات حرفهاي روانشناسي بنويسد، دليلي نميبيند متاعش را به عامه مردم نفروشد (واتسون، 1936). اگرچه اين كار سبب شد كه انديشههايش مشهور شود اما بيشتر از قبل او را از اجتماع علمي دور كرد. «آنهايي كه بهطوركلي كاربرد اصول روانشناسي يا خود انديشههاي رفتارگرايي را تحمل نميكردند، نسبت به «فعاليتهاي» واتسون براي گسترش نظريه تحمل كمتري داشتند» (كرشل، 1990، ص. 56).
تنها تماس رسمي واتسون با روانشناسي علمي از طريق يك مجموعه سخنراني بود كه در مدرسه جديد تحقيقات اجتماعي در شهر نيويورك ارائه داد. اين سخنرانيها پايه كتاب او به نام رفتارگرايي را تشكيل داد (1925، 1930)، كه برنامه او براي بهبود جامعه را توصيف ميكند.
در 1928 واتسون كتابي در زمينه مراقبت از كودك به نام مراقبت رواني از نوزاد و كودك منتشر كرد، كه در آن به جاي نظام آسانگير پرورش كودك، نظامي مقرراتي را ارائه داد كه با موضع قوي محيطگرايي او همخوان بود. اين كتاب پر از توصيههاي سخت روش رفتارگرايي در مورد تربيت كودكان بود.
براي مثال توصيه او به والدين چنين بود «هرگز كودكان را در آغوش نگيريد و نبوسيد، اجازه ندهيد روي زانو شما بنشينند. اگر مجبور به اين كار شديد هنگامي كه به آنها شببخير ميگوييد پيشانيشان را ببوسيد. صبحها با آنها دست بدهيد. اگر در مورد وظيفهاي مشكل كار خيلي خوبي انجام دادند دستي به سرشان بكشيد... در خواهيد يافت كه چقدر آسان است كه درعين كاملاً عيني بودن، با فرزندتان مهربان باشيد. شما از رفتار كسالتآميز و احساساتي كه تابهحال داشتهايد شرمنده خواهيد شد» (واتسون، 1928، صص. 82ـ81). اين كتاب راه و رسم آمريكايي تربيت كودك را تغيير داد و بيش از ساير نوشتههاي واتسون بر عموم مردم تأثير گذاشت. يك نسل از كودكان، ازجمله كودكان خود او، در خطي كه واتسون تجويز كرده بود پرورش يافتند.
پسر واتسون، جيمز، يك بازرگان كاليفرنيايي در 1987 به خاطر ميآورد كه پدرش قادر به نشان دادن عواطف خود به كودكان نبود و هرگز او را نبوسيد يا در آغوش نگرفت. او پدرش را چنين توصيف كرد «او بياحساس، در برقرار كردن ارتباط عاطفي ضعيف و از بيان كردن يا كنار آمدن با احساسات يا عواطف خود ناتوان بود و فكر ميكنم به نحوي غيرعمدي مصمم بود تا من و برادرم را از هر نوع پايه عاطفي بينصيب كند.
او عميقاً معتقد بود كه بيان عاطفه يا محبت از هر نوع، اثري مخرب بر ما به جا ميگذارد. در اجراي فلسفه بنيادياش به عنوان يك رفتارگرا بسيار خشك بود» (نقل در هنوش، 1987، صص. 138ـ37). روزالي رينر واتسون براي مجله والدين مقالهاي نوشت با عنوان «من مادر پسران يك رفتارگرا هستم» و بر عدم توافق با همسرش در مورد پرورش كودك اذعان كرد. او نوشت كه برايش مشكل بود كه نسبت به كودكانش عواطف خود را كاملاً مهار كند و گهگاهي ميخواست تمام قواعد رفتارگرايي را بشكند، اگرچه پسرش جيمز به ياد نميآورد چنين امري هرگز اتفاق افتاده باشد.
واتسون باهوش و صريح بود و ظاهر خوش تركيب و جذابيت افسانهاياش او را فردي گيرا ميساخت. در اكثر ايام زندگياش مورد توجه مردم بود و او از اين توجه باخبر بود و از آن لذت ميبرد. لباسهاي او هميشه مد روز بودند. با قايقهاي تندرو مسابقه قايقسواري ميداد، با افراد طبقه بالاي جامعه نيويورك نشست و برخاست ميكرد و «به پيروز شدن بر تمام مشروبخورهاي قهار دكههاي مشروبخوري افتخار ميكرد» (باكلي، 1989، ص. 177).
او خود را يك عاشق بزرگ و ماجراجويي عاشقپيشه ميدانست و زنان جوان زيباي زيادي را به خود جلب مينمود (بروئر، 1991، ص. 180؛ برنهم، 1994، ص. 69). در كانكتيكت خانهاي ساخت و آن را پر از خدمه كرد، اما از پوشيدن لباسهاي كهنه لذت ميبرد و كارهاي باغباني را خودش انجام ميداد.
زندگي واتسون در 1935 با مرگ روزالي تغيير كرد. پسرش جيمز به خاطر ميآورد كه براي اولين بار پدرش را درحال گريه ديده است و براي چند لحظه واتسون دستانش را دور شانههاي پسرانش حلقه كرد. روانشناسي در نيويورك به نام ميرتل مكگرا واتسون را كمي بعد از فوت روزالي ملاقات كرد. واتسون به او گفت كه تا چه حد براي مقابله با مرگ همسرش آماده نبوده است زيرا او بيست سال از همسرش مسنتر بوده و هميشه چنين فرض ميكرده كه خودش اول خواهد مرد. او با مك گرا گفتوگويي تقريباً طولاني داشته و «نميدانسته چگونه از اين اندوه رهايي خواهد يافت» (مك گرا، 1990، ص. 936).
تاریخچه رفتار گرایی |
|
|
|
نگاه اجمالی
با فرار رسیدن دهه دوم قرن بیستم یعنی کمتر از چهل سال پس ازآنکهوونت،روانشناسیرا بطور رسمی بنا نهاد، این علم با تجربه نظرهای جدی روبرو شد. در آن زمان دیگر همهروان شناسان در مورد ارزش درون نگری ، وجود عناصر ذهن یا ضرورت پایبندی روان شناسیبه تحقیق ناب توافق نداشتند. حرکت از روان شناسی ساخت گرایی به کارکرد گرایی بهصورت تکاملی اتفاق میافتاده و کارکرد گرایان نه به منظور نابود ساختن آنچه وونت وتیخپر ایجاد کرده بودند بلکه برعکس در جهت اصلاح آن قدم برمیداشتند.
موقعیت روان شناسی در ایالات متحده در دهه دوم قرن بیستم چنینبود. کارکرد گاریی در جهت بالندگی سیر میکرد و ساخت گرایی هنوز از جایگاه نیرومندولی نه منحصر به فرد برخوردار بود. در سال 1913 انقلابی علیه هر دوی این مواضع صورتگرفت. این واقعا یک انقلاب ، جدایی آشکار و نبردی تمام عیار علیه نظام موجود بود،به این نیست که هر دو دیدگاه را در هم کوبد. هدف پرچمدار این جنبش نه اصلاح گذشته ونه سازش با آن بلکه یک دگرگونی کامل بود. این جنبش تازهرفتار گرایینام گرفت و رهبر یک روانشناسی سی و پنجساله به نامجان بیواتسونبود.
روندهای عمده در پیدایش رفتارگرایی
در پیدایشرفتارگراییسه روند عمده رامی توان مشخص کرد:
- 1. سنتهای فلسفی در زمینه عینیت گراییروانشناختی
- 2. روانشناسی حیوانی
- 3. کنش گرایی
سنت گرایی در زمینه عینیت گرایی روان شناختی
واتسونبه هیچ وجهنخستین کسی نبود که بر نیاز به عینیت در روان شناسی تاکید کرده باشد، از چنینتلاشهایی درباره فلاسفه تاریخچهای طولانی در دست است دیزرنز ، دکارت ، لامتری ،کابانی ، اگوست کنت بر کاربرد دادههای عینی در روان شناسی مطالبی ارائه کردهاند. رفتارگراییواتسونزمانی ظهور کرد که درآغاز سده بیستمعینیت گرایی،ماشین گراییوماده گراییرشد چشمگیری پیدا کرده بود وآنچنان متداول شده بود که ناگزیر به نوعی روان شناسی جدید منجر شد. روان شناسی کهتنها بر چیزی که میتوانست دیده ، شنیده یا لمس گردد، متمرکز بود.
تاثیر روان شناسی حیوانی بر رفتار گرایی
نظریه تطور داروین انگیزهفراوانی برای مطالعه روان شناسی حیوانی فراهم کرد و روان شناسی حیوانی هم به نوبهخود شاید مهمترین عامل در سوق دادنواتسونبه تشکیل روان شناسیرفتاری بوده است. واتسونرابطه بین روان شناسی حیوانی و رفتار گرایی را به وضوح چنین بیان میکند: رفتار گرایی نتیجه مستقیم مطالعات روان شناسی حیوانی در طیاولین دهه قرن بیستم است. بنابراین میتوان گفت که مهمترین سلف برنامهواتسونروان شناسی حیوانی بودکه ازنظریه تکاملنشات میگرفت.
این نظریهبه تلاشهایی در جهت نشان دادن وجود ذهن در موجودات زنده پستتر و پیوستگی ذهن حیوانو انسان منتهی شد. مرگان در مطالعات میدانی خود درباره گونههای پستتر حیوانی ازیک روش شناسی بشر آزمایشی و مشاهدات نسبتا مهار شده استفاده میکرد. مرگان به عنوانتوضیح دهنده اصلی رفتار بر عادت تکیه میکند و بر یادگیری از طریق کوشش و خطا تاکیدمیورزد. فرض وی بر این است که فرآیندهای یادیگری انسان و موجودات پستترپیوستهاند. آزمایشهایی که بعدها ثورندایک در آزمایشگاه به آن دست زد از لحاظ محتویو دیدگاه با کار مرگان ارتباط نزدیک دارند.
واتسونهم با خواندن گزارشهایمرگان به پژوهش در کار حیوانات برانگیخته شد. جالب اینکه هر سه نفر مایل بودند تاهمه یادگیری را بر مبنای معدودی از اصول ساده که هم درباره انسان و هم در خصوصحیوانات کاربرد دارد توضیح دهند. بزودی روان شناسی حیوانی به عنوان الگویی برایرفتار گرایی بکار رفت و رهبر آن به منظور انجام دادن پژوهش آزمودنیهای حیوانی را برآزمودنیهای انسانی بسیار ترجیح میداد. واتسونیافتهها وروشهایروان شناسان حیوانی رابه عنوان شالودههای برای ایجاد یک علم رفتاری که هم برای انسان و هم برای حیوانکاربرد داشته باشد مورد استفاده قرار داد.
کنش گرایی
پیش از ظهورواتسوندر صحنه روان شناسانکنش تا اندازه زیادی از روان شناسی محتوایی وونتو تیچنر دور شده بودند. گروهویژهای از روان شناسان کنش گرا در نوشتهها و سخنرانیهای خود بی هیچ پرده پوشی وبه طرزی آشکار از یک روان شناسی عینی که به جای آگاهی میباید بر رفتار متمرکز باشدسخن میگفتند. کاتل در یکی از سخنرانیهای خود گفت: من متقاعد نشدهام که روان شناسیباید اینگونه محدود به مطالعه آگاهی باشد.
این مفهوم نسبتا گسترده که جدا ازدرون نگری هیچگونه روان شناسی وجود ندارد، بنا به دلایل روشنی که از واقعیات ناشیاست رد میشود. برن هام گزارش کرده است کهواتسوناین خطابه را در آننمایشگاه جهانی میشنید. شباهت میان نظر بعدی وی و این بیان کاتل چنان چشمگیر بودهاست که کاتل را میتوان پدر بزرگ رفتار گرایی واتسونی نامید.
رفتار گرایی پس از بنیان گذاری
در سالهای اول دهه 1920 به نظر میرسید کهدر رفتار گرایی تقریبا توجه تمامی روان شناسی امریکا را به جز معدودی به خود جلب کرده باشد. هر چند تمامی افراد این نسل جدید رفتارگرایان دیدگاه محضواتسونرا نپذیرفتند. برخی شیوههای خویش را پدید آوردند و نسبت به نظریههای مخالفواتسونپذیراتر بودند. بااینکهواتسونبنیان گذاررفتار گرایی بود و برای مدتی متفاوت حرکت کنند. ادوین هولت ، آلبوت وایس و کارل ازجمله این افراد بودند.
در میانه سالهای دهه 1920 نظامهای رفتار گرایی نوینیدر صحنه ظاهر شد. جنبش رفتار گرایی شاخه شاخه شد و نظامهای جداگانهای پدید آمد ومجادله بسیاری را برانگیخت که تا امروز بویژه درباره نظریههای یادگیری ادامه دارد. مهمترین این نظامها عبارتند از رفتار گرایی هدفمندتولمن،نظریه ادوینگاثری،کدارک اشونارد هالواسکیز.
وضع کنونی رفتار گرایی
امروزه گر چه رفتار گرایی به عنوان یک مکتب رسمیمرده است. ولی روحیه نو رفتار گرایانه هنوز شکوفاست. هر چند باید از آن به عنوان یکنگرش یا یک نظر کلی یاد کرد تا مکتبی رسمی ، زیرا رفتار گرایی به صورت سنت روانشناسی تجربی امریکا که سیر تکاملی را پیموده است. امروزه هیچ روان شناسی خود رارفتار گرا نمینامد. چون این کار دیگر لاز نیست. به همان نسبت که امروزه روان شناسیتجربی امریکا عینی ، ماشینی ، تجربی ، کاهش گرایانه و تا اندازهای محیط گرایانهاست، روح رفتار گراییواتسونبه زندگی خویش ادامهمیدهد.
پنجاه سال پس از انتشار مقالهواتسونکه رسما رفتار گراییرا آغاز گرد اسکینر در سال 1963 این سالگرد را با مقاله خویش ، رفتار گرایی درپنجاه سالگی ، جشن گرفت و در آن یادآور شد که پیشرفت عظیم روانشناسی تجربی درآمریکا اساسا مدیونرفتار گراییبوده است. در سالهای اخیر گروهیکوچک اما پر سر و صدا از روان شناسان نسبت به نظرهای رفتار گرایانه اعتراضکردهاند، تعداد آنها ظاهرا رو به افزایش است و ممکن است نمایانگر آغاز بیمیلی درتلقی روان شناسی به عنوانعلم رفتارباشند.
موضوع رفتارگرایی از دیدگاه واتسون
موضوعیا دادههای اصلی برایروانشناسیرفتارگراییواتسوناقلام یا عناصر رفتاربود. حرکات ماهیچهای یا ترشحات غدهای روانشناسی به عنوان علم رفتار باید فقط بااعمال سروکار داشته باشد که بطور عینی و بدون توسل به مفاهیم و واژههای ذهنگرایانه قابل توصیف باشد. روانشناسی رفتاریواتسونهم در روش و هم درموضوعکوششی بود در جهت ساختنعلمی که از تفکرات ذهن گرایانه در روشهای غیر عینی فارغ باشد یعنی علمی به عینیت واهمیتعلمفیزیک.
برخورد واتسون با موضوعات سنتی علم روان شناسی
غریزه در دیدگاه واتسون
واتسون نقش غرایز را در رفتار پذیرفت. واتسون در کتابش به نام رفتار ، مقدمهای بر روانشناسی تطبیقی به وصف یازده غریزه پرداخت، از جمله غریزهای که با رفتارهای تصادفی سروکار دارد. او رفتار غریزی چلچلههای دریایی را در جزایر دری تورتوگاس در سواحل فلورید مطالعه کرده بود. تا سال 1925 واتسون موضع خود را تغییر داد و مفهوم غریزه را رد کرد. او استدلال میکرد که آن جنبههایی از رفتار انسان که نظر غریزی میرسند در حقیقت پاسخهای شرطی شده اجتماعی هستند. با پذیرش این نظر که یادگیری کلید فهم رشد رفتار آدمی است، واتسون به صورت یک رفتارگرای افراطی در آمد.
او از این هم فراتر رفت: نه تنها غرایز را در نظام خود رد کرد بلکه از پذیرش اینکه تواناییها ، خلق وخو یا هر نوع استعداد ارثی هم وجود دارد امتناع نمود. وی معتقد بود که کودکان با توانایی ورزشکار یا موسیقیدان بزرگی بودن به دنیا نمیآیند بلکه بوسیله والدین یا مراقبانشان که رفتارهای مناسب را تشویق یا تقویت میکنند به آن جهت هدایت میشوند. این تاکید واتسون بر تاثیر بیش از حد تربیت والدین و محیط اجتماعی با این نتیجه گیری که هر کسی میتواند کودکان را برای هر چه که بخواهد تربیت کند یکی از دلایل شهرت بیاندازه واتسون بود.
هیجانها در دیدگاه واتسون
برای واتسون هیچانها صرفا پاسخهای بدنی به محرکهای خاصی بودند. محرکی مثل حضور یک حمله کننده تغییرات درونی بدنی ، مثل ضربان قلب و پاسخهای آشکار یادگرفته شده مقتضی را ایجاد کنند. این نظریه به هیچ نوع ادراک هشیارانه هیجان یا احساسهای حاصل از اعضا درونی اشاره نمی کند. واتسون گفت که کودکان سه هیجان امری را نشان میدهند: ترس ، خشم و محبت. ترس بوسیله صداهای بلند و از دست دادن ناگهانی تکیه گاه ، خشم بوسیله جلوگیری از حرکات بدنی و محبت به وسیله نوازش کردن پوست یا با جنباندن و ضربه آرام زدن بوجود میآیند. وی معتقد بود که سایر پاسخهای هیجانی انسان از طریق فرایند شرطی شدن از این سه هیجان ناشی میشوند.
یادگیری هیجانها
از نظر واتسون رفتار هیجانی نمونه دیگری از شرطی سازی کلاسیک است. و این فرض را مطرح کرد که تفاوتهای فردی در ابتدا وجود ندارد یعنی همه افراد با بازتابهای هیجانی ترس ، عشق و علاقه متولد میشوند که در مقابل محرک خاصی (غیر شرطی) روی میدهند، اما سر انجام انسانها به چیزهایی واکنش هیجانی نشان میدهند که در ابتدا هیچ اهمیت هیجانی نداشتهاند. او اعلام داشت که همه واکنشهای هیجانی بعدی از پیوند محرکهایی که در آغاز خنثی بودند یا محرکهایی که با پاسخهای هیجانی ارتباط دارند، حاصل میشوند. واتسون برای اثبات این فرضیه خود آزمایش مشهور و بحث برانگیز آلبرت کوچولو را نجام داد.
طرح آزمایش آلبرت کوچولو
آزمودنی این تحقیق پسر یازده ماهه به نام آلبرت بود. در آغاز تحقیق آلبرت از اشیا و افراد گوناگون ترسی (یک هیجان) نشان نمیداد. او به هر چیزی که در نزدیکش قرار میگرفت نزدیک میشد و آن را دستکاری میکرد و از جمله چیزهایی که او همیشه به سوی آن دست دراز میکرد موش سفیدی بود که چند هفته با آن بازی کرده بود (در واقع از موش هیچ ترسی نداشت
واتسون برای ایجاد ترس از موش در آلبرت یک محرک طبیعیترس آور یعنی صدای بلند و شدید استفاده کرد. این کار بدین شکل بود که همزمان که آلبرت میخواست دستش را به سوی موش دراز کند بوسیله یک چکش و میله فلزی صدای بلند و شدیدی در پشت سر او ایجاد میشد. در مرحله اول آلبرت شدیدا از جا پرید و صورتش را در تشک پنهان کرد ولی او با این یک بار از موش نترسید و در چند مرحله بعدی کم آثار ترس از موش در آلبرت ایجاد شد، او به نحو چشمگیری تغییر کرده بود و زمانی که موش به تنهایی نیز ارائه میشد، دیگر به سمت آن دست دراز نمیکرد بلکه چهار دست و پا و با گریه از آن فرار میکرد (بعدا واتسون بوسیله حساسیت زدایی منظم این ترس شرطی را در آلبرت از بین برد).
نتایج آزمایش آلبرت
شرطی بودن رفتار هیجانی
واتسون این آزمایش را بسیار مهم میدانست و معتقد بود که این مطمئنا گواه برمبنای شرطی پاسخ ترس است و این موضوع تبیینی در اختیار میگذارد که پیچیدگی زیاد رفتار هیجانی بزرگسالان را توجیه میکند. پاسخهای هیجانی در نتیجه پیوند محرکهای شرطی نظیر صداها ، بوها و محرکهای غیر شرطی مثل موضوعاتی که باعث ترس ، خشم ، علاقه میشوند، ایجاد میشوند.
تعمیم محرک
هنگامی که پس از پنج روز دوباره آلبرت را آزمایش کردند او نه تنها از موش سفید ، بلکه از خرگوش سفید ، کت سفید ، پارچه سفید ، ماسک بابانوئل سفید و از هر چیز سفید رنگ دیگر نیز میترسید، در حالی که همه این وسایل چیزهایی بودند که قبلا با آنها بازی کرده بود. واتسون این پدیده را انتقال (Transfer) نامید که عموما تعمیم محرک نامیده میشود و پدیده عبارت است از دادن پاسخهای یکسان و مشابه هنگام مواجه شدن با هر یک از محرکهای مربوط.
یادگیری عالیتر از طریق شرطی سازی
واتسون میگوید: کل یادگیری عبارت است از پاسخهایی که برگزیده و زنجیره میشوند. حتی زنجیرههای پیچیده رفتار از فرآیند شرطی سازی حاصل میشوند که به موجب آن جدیدترین رفتار از طریق نوعی زنجیره شدن پاسخها به محرکها به وجود میآیند. یادگیری پیچیده تر در واقع شرطی کردن زنجیرههای محرک - پاسخ (S---->R) بیشتری است که در نهایت منجر به عادت میشود.
ارزیابی نظریهواتسون
واتسون عمیقا به شرطی سازی اعتقاد داشت و چیزها و نظریههای غیر از آن را بشدت رد میکرد. او با اخذ تحقیقات پاولف و ارائه مدل انسانی آن و با دفاع از دیدگاه لوح سفید جان لاک (John Lak) فیلسوف انگلیسی (این نظر قبل از واتسون ارائه شده بود) بر توانایی ایجاد و تغییر رفتار دلخواه از طریق شرطی سازی تاکید کرد. این دیدگاه در کنار دیدگاههای دیگر نظیر محیط گرایی و عینی گرایی منجر به ارائه نظریه رفتارگرایی (Behaviorism Theory) از طرف واتسون شد که قدم اول ان در سال 1913 میلادی با مقالهای تحت عنوان روانشناسی به گونهای که رفتارگرا آن را درنظر میگیرد، برداشته شد. امروزه این مقاله به بیانیه رفتارگرایی مشهور است.
تفکر از دیدگاهواتسون
دیدگاه سنتی فرایندهای تفکر این بود که این فرایندها در مغز روی میدهند و آنقدر ضعیف هستند که هیچ تکانه از عصب حرکت به ماهیچه منتقل نمیشود در نتیجه هیچ پاسخی در ماهیچهها و غدد صورت نمیگیرد و طبق این نظر فرایندهای تفکر به دلیل اینکه در غیاب حرکات ماهیچهای روی میدهند برای مشاهده و آزمایش دسترس پذیر نیستند. تفکر به عنوان چیزی غیر ملموس چیزی کاملا ذهنی و بدون هیچگونه مدلول فیزیکی انگاشته میشود. در مقابل نظام رفتارگرای واتسون کوشید تا تفکر را به رفتار حرکتی ناآشکار تقلیل دهد. واتسون میگفت که تفکر مانند سایر جنبههای کارکردی انسان نوعی رفتار حسی حرکتی است.
او همچنین استدلال میکرد که رفتار تفکر شامل عکس العملها یا حرکات گفتاری ناآشکار هستند. بنابراین او تفکر راه گفتار ناملفوظی کاهش داد که شامل عادات ماهیچهای آموخته شده در گفتار آشکار است. در ضمن رشد کودکان این عادات ماهیچهای غیر قابل شنیدن و دیدن میشوند، زیرا والدین و معلمان به کودکان هشدار میدهند که صحبت کردن با صدای بلند با خود را قطع کنند. بدین طریق تفکر به صورت وسیلهای در میآید برای صحبت کردن آهسته با خودمان.
خدماتواتسونبهرفتارگرایی
کار بارآور علمی واتسون کمتر از بیست سال دوام یافت اما بر دوره رشد روانشناسی برای سالها تاثیر پایدار داشت. او عامل موثری از روح زمان بود و زمان نه تنها برای روانشناسی بلکه برای نگرشهای علمی بطور کلی در حال تغییر بود. واتسون روانشناسی را از نظر روشها و اصطلاحات عینیتر ساخت. اگر چه موضعهای او درباره موضوعهای ویژه سبب برانگیختن مقدار زیادی پژوهش شد. فرمول بندیهای اصلی دیگر مفید نیستند. رفتارگرایی واتسون به عنوان یک مکتب مجزا با صورتهای تازهتری از روان شناسی عینی گرایی که بر اساس آن بنا شده اند جایگزین شده است. اگر چه برنامه واتسون به غایتهای بلند پروازانه خود جامه عمل نپوشانید خود واتسون برای نقش پایه گذار خود بطور گستردهای شناخته شده است.
پذیرش رفتارگایی واتسونی تا اندازهای نتیجه شخصیت خود واتسون بود. او دوست داشتنی و جذاب بود و اندیشههایش را با شور شوق ، خوش بینی و اعتماد به نفس بیان میکرد. او دارای شخصیتی قوی و دوست داشتنی بود که سنت را مورد سرزنش قرار میداد و روانشناسی موجود در زمان خود را طرد میکرد. این ویژگیهای شخصی با روح زمانی که او با توانایی بیش از حد آنرا دستکاری میکرد تعامل دانست و جی،بی واتسون را به عنوان یکی از پیشروان روانشناسی که تنش موثر او در رشد و تکامل روانشناسی غیر قابل انکار است را معرفی میکند.
پیدایش رفتارگرایی : روانشناسی پاولوف، واتسون و اسکینر
روانشناسی دراوایل قرن بیستم، با پیدایش مکتب فکری دیگری به نام رفتارگرایی، تغییرات چشمگیری یافت. رفتارگرایی با مردود دانستن تأکید بر ذهن خودآگاه و ناخودآگاه، به نسبت دیدگاههای نظری پیشین، تغییر عمدهای به حساب میآمد. رفتارگرایی با تأکید محض بر رفتار قابل مشاهده، جنبه علمیتری به روانشناسی بخشید.
نقطه شروع رفتارگرایی با کارهای ایوان پاولوف، فیزیولوژیست روسی، آغاز شد. پژوهشهای پاولوف بر روی سیستم گوارش سگ&zwnj
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: